آیات وعید در قرآن مجید، به صورت مطلق بیان شده است؛ مانند این آیه: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا»؛[۴۳] و همچنین گزارههایى مانند: کسى که چنین کند، چنان خواهد شد. تمامى این موارد، امور مطلق و عام هستند و این همانند گفتهى سلف است که کسى که چنین بگوید چنان است. اما گاهى وعید به واسطهى توبه، حسنات، مصائبى که جبرانکنندهى گناه است و یا شفاعت مقبول نسبت به فرد معین، منتفى مىشود.[۴۴] ابن تیمیه در جایى دیگر بیان مىدارد که حتى برخى از دیدگاههاى جهمیه- که از نظر وى، بهصورت مطلق کفر است- مانند اعتقاد به خلق قرآن، انکار رؤیت خدا و انکار حضور خداوند بر عرش، موجب نمىشود که معتقد به این امور نیز کافر باشد؛ مگر آنکه حجت بر تکفیر وى تمام باشد.[۴۵] او همچنین عقاید باطنیه را کفر مىداند، اما حکم به تکفیر افراد باطنى را مشروط به ثبوت شروط تکفیر و از میان رفتن موانع تکفیر دربارهى آنان مىداند.[۴۶]
ابنتیمیه در جایى دیگر، تکفیر افراد معین را- هرچند دیدگاههاى بدعتآمیز داشته باشند- جایز نمىشمارد و فتوا مىدهد که هیچ کس نمىتواند احدى از مسلمانان را تکفیر کند، هرچند خطاکار باشند، تا وقتى که حقیقت براى آنها تبیین شود و شبهه زدوده گردد.[۴۷]
وی برای توجیه نظرات خود، تهمتها و افترائاتى را به شیعه نسبت مىدهد که واقعیت ندارند؛ مانند اینکه شیعه، عامهى مهاجرین و انصار را تکفیر مىکند؛ در حالیکه چنین نیست و بسیارى از مهاجرین و انصار، نزد شیعه بسیار عظمت دارند. وى همچنین ادعا مىکند :« شیعه خون مخالفان خود را حلال مىداند؛ ذبیحهى آنان را حرام مىشمارد؛ مایعات و روغنى که اهل سنت به آنها دست بزنند، نزد شیعه نجس است»؛[۴۸] [۴۹]
وى همچنین شیعه را بهسبب اعتقاد به مسائلى مانند زیارت قبور و ساخت بنا بر روى آنها کافر مىشمارد؛[۵۰] در حالىکه چنین امورى، تنها در معتقدات شیعه وجود ندارد؛ بلکه جزء اعتقادات همهى مسلمانان، بهجز سلفیان وهابى است.
ابن تیمیه، سپس در تقسیم شیعیان مىگوید:«شیعیانى که به الوهیت حضرت على اعتقاد دارند و یا معتقدند که حضرت جبرئیل خیانت کرد و به جاى آن که وحى را براى على بیاورد، براى پیامبر آورد و على پیامبر است، در کفر این گروه شکى نیست … همچنین کسانى که معتقدند که عامهى صحابه فاسق بوده اند، نیز شکى در کفر آنها وجود ندارد[۵۱]. اما ابنتیمیه که شاگردان وهابى وى، وى را دانشمندى فرهیخته مىدانند، آیا نمىدانست شیعیان اثنى عشرى هیچ یک از این امور را قبول ندارند.
نهتنها در قرون اخیر، بلکه در طول تاریخ اسلام، بهجز خوارج، کسى همانند ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب مسلمانان را تکفیر نکرده است. تمامى کتابها و رسالههاى اعتقادى آن ها، لبریز از تکفیرِ نهتنها عوام مسلمانان، بلکه علماى اسلامى است. محمدبن عبدالوهاب در تکفیر، حتى به مبانى ابنتیمیه نیز وفادار نماند و خون و مال و ناموس مسلمانان را مباح شمرد. البته او در برخى از نامههایش که بیشتر جنبهى سیاسى دارد، ادعا کردهاست که مسلمانان را تکفیر نکرده و نسبتهایى که به وى در تکفیر مسلمانان داده اند، کذب است. او در نامهاى، دربارهى تکفیر عموم مىنویسد: «سبحانالله! نسبت تکفیر به من بهتان بزرگى است»؛[۵۲] اما با نگاهى گذرا به آثار وى، بهسادگى اوج تکفیر مسلمانان، اعم از شیعه وسنى، در اندیشهى وى دیده مىشود. از سوى دیگر، در برخى از نامه ها ادعا مىکند که وى هیچ مسلمانى را تکفیر نکرده و تنها مشرکان را تکفیر نموده است. براى نمونه، در نامهاى به اهل ریاض و منفوحه مىنویسد: «ما مسلمانان را تکفیر نکردهایم. چرا چنین چیزى مىگویید؟ ما مسلمانان را تکفیر نکردهایم؛ بلکه فقط مشرکان را تکفیر مىکنیم».[۵۳]
محمدبن عبدالوهاب حتى مسلمان بودن را مرکب از اقرار به زبان، تصدیق به قلب، و اعمال مىداند و معتقد است که «اقرار کفار- مسلمانان- به توحید خداوند، موجب حرمت خون و اموال آنان نمىشود».[۵۴]
در مجموع، چنین قرائتى از توحید، یادآور اندیشهى خوارج در باب ایمان است که به تلازم میان ایمان و عمل قائل بودند. آنان مرتکب کبیره را کافر، و قتل او را جایز مىدانستند. وهابیان نیز با تعریف ابداعى از توحید، هر عملى را که به نظرشان منافى با توحید وهابى باشد- هرچند نیت و انگیزهى مشرکانه نداشته باشد- کفر تلقى مىکنند و خون و مال مسلمانان را مباح مىشمارند.
تفاوت عمدهى خوارج با وهابیت این است که خوارج گناهانى را موجب خروج از دین مىدانستند که همهى مسلمانان به گناه بودن آن اعتقاد داشتند، با این تفاوت که خوارج مرتکب گناهان کبیره را خارج از دین مىدانستند، ولى مسلمانان چنین شخصى را فاسق مىشمردند؛ اما وهابیان امورى را شرک و کفر مىشمارند که مسلمانان آنها را مصداق شرک و کفر نمىدانند و برعکس، قرآن و حدیث و سیرهى مسلمانان، مشروعیت و مقبولیت آنها را تأیید مىکند. در حالىکه وهابیان خود را پیرو احمدبن حنبل مىدانند، محمدبن عبدالوهاب علماى حنبلى را گرفتار شرک اکبر و ارتداد مىخواند.[۵۵]
محمدبن عبدالوهاب، جداى از تکفیر مسلمانان حرمین شریفین، عامهى مسلمانان شبهجزیرهى عرب را کافر و بدتر از یهود و نصارى مىشمارد؛[۵۶]
در قرون بعد نیز در میان فتاواى وهابیان، ردپاى تکفیر بسیار دیده مىشود. آنان حتى وهابیانى را که مسلمانان شهرهاى غیر وهابى را دوست دارند، کافر مىشمارند.[۵۷] در نگاه آنان، ابنعربى و ابنفارض، کافرترین مردم روى زمیناند؛[۵۸] نهتنها دولت عثمانى کافر است، بلکه کسى هم که آن را تکفیر نکند کافر است؛[۵۹] کسى که دعوت وهابیت را بپذیرد، اما اعتقاد داشته باشد اجدادش که بر دین محمدبن عبدالوهاب نبودهاند، مسلمان از دنیا رفتهاند، کافر است و باید توبه داده شود؛ و اگر توبه نکرد، باید گردنش زده شود.[۶۰] کسى که پیش از پذیرش دعوت وهابى، حج بهجا آورده است، باید دوباره حج بهجاى آورد. هرچند بیش از سه قرن از آغاز فتنهى وهابیت مىگذرد و در طول این مدت، وهابیت با افتوخیزهاى فراوانى روبهرو بوده است، اما هرگز گذر زمان و تحولات داخلى و خارجى، از رویکرد افراطى این اندیشه نکاسته است. البته برخى از جریانهاى داخلى وهابیت، در واکنش به واقعیتهاى جهان اسلام و جامعهى خود، به اعتدال روى آوردهاند؛ اما این گروه ها، نهتنها نتوانستهاند بر فضاى غالب وهابیت تأثیر بسزایى داشته باشند، بلکه خود در جامعهى وهابى مطرود شدهاند.[۶۱]
مبحث دوم: جایگاه تکفیر در اسلام
گفتار اول: تکفیر در قرآن
قرآن کریم، مسلمانان را از کافر انگاشتن هر که تظاهر به اسلام نماید بر حذر داشته و فرموده است: «یا ایها الذین امنو اذا ضربتم فى سبیل الله فتبینوا و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مومناً یبتغون عرض الحیاه الدنیا فعندالله مغانم کثیره کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون خبیرا»؛[۶۲]
«اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که در راه خدا بیرون مىروید بررسى کنید و به کسى که براى شما تظاهر به اسلام مىنماید نگویید که تو مومن نیستى، تا فراخى زندگى دنیا را تحصیل نمایید، چه آنکه نزد خدا بهرههاى فراوان است، شما بیشتر چنین بودید پس خدا بر شما منت نهاد، اکنون بررسى کنید همانا خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است.»