برون گراها معاشرتی هستند و از نظر اجتماعی جسورند،به سوی دیگران و دنیای بیرونی گرایش دارند.
درون گراها در خود فرو رفته و اغلب کمرو هستند و به تمرکز بر خودشان و بر افکار و احساسهایشان گرایش دارند.
۲-۱۳-۴-۳- تیپهای روانشناختی یونگ
یونگ هشت تیپ روانشناختی را بر اساس تعامل دو نگرش و چهار کارکرد معرفی کرد:
-تیپ برونگرای متفکر:به طور جدی طبق مقررات جامعه زندگی میکند.این افراد به سرکوب نمودن احساسها و هیجانها عینی بودن در تمام جنبههای زندگی و جزمیبودن در افکار و نظرات تمایل دارند.ممکن است آن ها سرد سرد و خشک به نظر برسند.چون تمرکز آن ها بر یادگیری درباره دنیای بیرونی و به کارگیری قوانین منطقی برای توصیف و درک آن است،آمادگی دارند که دانشمندان خوبی بشوند.
-تیپ برونگرای احساسی:به سرکوب شیوه ی تفکر و عاطفی بودن تمایل دارند. این افراد از ارزشهای سنتی و کدهای اخلاقی که به آن ها داده شده است پیروی میکنند. آن ها به طور غیر عادی نسبت به عقاید و انتظارات دیگران حساس اند. آن ها از نظر عاطفی پاسخ ده هستند و به راحتی دوست میگیرند و گرایش به معاشرت و پر جوش و خروش بودن دارند.یونگ معتد بود که این تیپ بیشتر در زنان یافت میشود تا در مردان.
-تیپ برونگرای حسی:بر لذت و شادی و بر جستجوی تجربه های جدید تمرکز دارد. این افراد قویأ به سوی دنیای واقعی گرایش دارند و با انواع مردم و شرایط متغر خود را سازگار میکنند.چون آن ها به درون نگری توجهی ندارند به اجتماعی بودن تمایل داشته و استعداد زیادی برای لذت بردن از زندگی دارند.
-تیپ برون گرای شهودی:موفقیت را در کسب و کار وسیاست میبینند زیرا توان زیادی برای بهرهبرداری از فرصتها دارد.این افراد جذب اندیشههای نو میشوند و به خلاق بودن گرایش دارند.
-تیپ درون گرای متفکر:با دیگران به خوبی کنار نمیآید. در انتقال افکار مشکل دارد. این اشخاص به جای احساسات بر تفکر تمرکز داشته و قضاوت معقول ضعیفی دارند. آن ها شدیدأ به زندگی خصوصی خود علاقه مند هستند ترجیح میدهند به امور انتزاعی و نظریه ها بپردازند و به جای این که دیگران را درک کنند به درک کردن خودشان تکیه میکنند. دیگران آن ها را به صورت افرادی خود رأی و سرد و خود پسند و بیملاحظه مینگرند.
-تیپ درونگرای احساسی:تفکر منطقی را سرکوب میکند. این اشخاص مستعد عاطفه عمیق هستند ولی از نشان دادن علنی آن خوداری میکنند . آن ها مرموز و دور از دسترس به نظر میرسند و به آرام و فروتن و کودکانه بودن گرایش دارند. آن ها به احساسات و افکار دیگران اعتنای کمیدارند و گوشهگیر و سرد و متکی به نفس به نظر میرسند.
-تیپ درونگرای حسی:بیتفاوت آرام و بریده از دنیای روزمره به نظر میآید.این افراد بیشتر فعالیتهای انسان را به دیده ی خیر خواهی و سرگرمیمینگرند.آن ها از نظر هنر شناختی حساسند،و خود را در هنر و موسیقیشان نشان میدهند و به سرکوب شهود خود گرایش دارند.
-تیپ درونگرای شهودی:چنان با دقت بر شهود تمرکز دارد که افراد این تیپ تماس کمیبا واقعیت دارند.این اشخاص رویایی خیالپرداز ،گوشهگیر،بیخیال نسبت به موضوعات واقعی و عملی هستند و دیگران آن ها را به اندازه کافی نمیکنند. آن ها عجیب و غیرعادی در نظر گرفته میشوند و در سازگاری با زندگی روزمره و برنامهریزی برای آینده مشکل دارند(شولتز و شولتز،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۹).
۲-۱۳-۵- ساختار شخصیت
نظریه گوردون آلپورت
ساختار شخصیت به واحدهای بنیادی یا اجزای تشکیل دهنده ی آن اشاره دارد. از نظر فروید این واحدهای بنیادی غرایز بودند. از نظر آلپورت مهم ترین ساختارها آنهایی هستند که توصیف شخصیت را بر حسب ویژگیهای فرد امکان پذیر میسازد. بنابرین دو واحد بنیادی شخصیت آمادگی و خویشتن هستند(شولتز و شولتز،به نقل از سید محمدی،۱۳۸۹).
آلپورت معتقد بود که آدمیبرای وصول به پختگی نسبتأ کامل باید دارای این شش صفت باشد:
۱٫خویشتن را به خوبی بشناسد.
۲٫بتواند با دیگران چه آشنا و چه ناآشنا به گرمیتماس داشته باشد.
۳٫بر نفس (تمایلات،هیجانها. . . )خود مسلط باشد و خویشتن را آن چنان که هست قبول داشته باشد.
۴٫احساس و ادراک و اندیشه ی او با شعور و شعف و با رعایت واقعیت خارجی و مطابقت با آن صورت گیرد.
۵٫بتواند خود را متجلی میسازد و به خلق و خوی خود بصیرت داشته باشد.
۶٫با فلسفه متحد کننده ی زندگی هماهنگ زندگی کند(روح الله زاده،۱۳۸۶).
آلپورت شخصیت را مجزا و ناپیوسته میدانست. نه تنها هر فردی از همه افراد دیگر مجزاست،بلکه هر شخص از گذشته های خود نیز جداست. بین کودکی و بزرگسالی پیوستار شخصیت وجود ندارد. رفتار طفل را امیال و بازیها بر میانگیزند،در حالی که فرد بزرگسال در سطح متفاوتی عمل میکند.در واقع دو شخصیت وجود دارد. یکی برای کودکی و یکی برای بزرگسالی . اولی از نظر ماهیت بیشتر زیستی است و دومیجنبه روان شناختی دارد. دومیاز اولی به وجود نمیآید.کارکرد فرد بزرگسال به وسیله تجربیات گذشته محدود نمیشود.
پس نظریه آلپورت تصور متفاوتی از ماهیت شخصیت ارائه میدهد:تأکید بر هشیار به جای ناهشیار و بر حال و آینده به جای گذشته شناسایی یگانگی به جای عمومیت یا شباهتها در همه ی افراد و تمرکز بر بهنجاری به جای نابهنجار(روح الله زاده،۱۳۸۶).
نظریه کتل
ریموند کتل یک روانشناس انگلیسی که تحقیقات خود را در سال ۱۹۳۰ آغاز کرد.روانسنجی به وسیله کتل از چارچوب آزمایشگاه آزاد شد تا در خدمت اجتماع در آید.ثرندایک و هیلی که سهم غیر قابل انکاری در گسترش روانسنجی داشتند از شاگردان او بودند(روح الله زاده،۱۳۸۶).
کتل میگوید :شخصیت چیزی است که پیشبینی یا پیش گویی عملی را که یک شخص در یک وضع و موقعیت خاص انجام خواهد داد. ممکن میسازد و هدف تحقیق شناختی در شخصیت کشف یا تعیین قانونهایی است درباره ی آن چه افراد گوناگون در تمام انواع مختلف اوضاع و موقعیتهای اجتماعی و محیطی انجام خواهد داد. شخصیت به تمام یا کل رفتار فرد اعم از رفتار آشکار یا بالفعل یا رفتارهای نهایی یا بالقوه اطلاق میشود. کتل با وجود تأکید روی کلیت رفتار آدمیمعتقد است به اینکه مستلزم تحلیلگران به عوامل یا عناصر تشکیل دهنده میباشد. کتل همانند روانکاوان و پیروان نظریات یادگیری اجتماعی ریشه و تکامل شخصیت را نتیجه تأثیر متقابل یا تعامل وراثت و محیط میداند.همچنان که رفتار محصول اجتماع دو ویژگی عمیق و ویژگیهای سطحی است و در عین حال معتقد است که ما هنوز از جزییات عمل دو عامل وراثت و محیط یا ویژگیهای سطحی اطلاع دقیق و کافی نداریم. کتل صفات را به صورت گرایشهای واکنش نسبتأ دائمیکه واحدهای ساختار بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند شیوه طبقه بندی نمود(شولتز و شولتز،به نقل از سید محمدی،۱۳۸۳).
صفات مشترک،صفات یگانه،صفات توانشی،صفات خلقی،صفات پویشی،صفات سطحی،صفات عمقی،صفات سرشتی،صفات محیط ساخته.