منبع کنترل ما تاثیر مهمی بر رفتارمان خواهد داشت. اشخاصی که دارای منبع کنترل بیرونی هستند که معتقدند رفتارها یا مهارتهای آن ها در تقویتهایی که دریافت می دارند، اثری ندارد، در نتیجه در کوشش برای بهبود موقعیت خود فایده ای نمی بینند. آن ها به بهبود موقعیت خود در زمان حال یا آینده باور چندانی ندارند (کریمی، ۱۳۸۹). افراد دارای منبع کنترل بیرونی ارزش ناچیزی برای هر گونه تلاش جهت بهبود بخشیدن به شرایط خود قائل میباشند. برای این افراد زندگی بیشتر نوعی بازی شانس است و به نظر آن ها موفقیت بیشتر به شانس یا لطف دیگران بستگی دارد (گنجی، ۱۳۹۱).
پیامدها و تاثیرات منبع کنترل
سلامت روان و هیجانات منفی
طبق نظریه ی راتر افراد مبتلا به اختلالهای عادت، باید منبع کنترل بیرونی داشته باشند. یعنی، آن ها معتقدند که سرنوشت یا رفتار بوالهوسانه یا ناپایدار دیگران بر زندگی آن ها حاکم است. آن ها باور دارند که نمی توانند جلوی خودشان را از انجام دادن رفتارهای ناسالم بگیرند. پژوهشگران رابطه ی بین عادت های ناسالمی مانند سیگار کشیدن، مصرف الکل و خوردن نامعقول را با کانون کنترل بررسی کردهاند. نتایج نشان داد که افراد بیرونی بالا، اختلالهای عادت بیشتری داشتند (فیست و فیست، ۱۳۸۶). شواهدی در دست است که نشان میدهد افراد درونی از بهداشت روانی بهتری برخوردارند. آنان کمتر دچار مسائل هیجانی میشوند و کمتر به الکل روی می آورند، آنان بین همسالان خود محبوب هستند و در موقعیتهایی که از میان شقوق مختلف باید دست به انتخاب بزنند، احساس انتخاب شخصی بیشتری دارند. آنان کمتر دچار اضطراب و نشانه های روا نپزشکی میشوند (شولتز، ۱۳۹۲). اما بیرونی ها عصبی، تحریک پذیر، مملو ازکینه، بی اعتماد و افسرده هستند و عزت نفس پایینی دارند. آ نها دنیا را خصمانه و خطرناک می بینند و معتقدند که برای تغییر دادن اوضاع، کاری از دست آن ها بر نمی آید. آن ها همیشه در دریایی از دلسردی ها غوطه می خورند و معتقدند که نمی توانند هیچ رویداد شادی آوری ایجاد کنند (گنجی، ۱۳۸۰).
موفقیت و شکست
وقتی فردی بسیار درونی، در زندگی زناشویی به مشکل بر میخورد، میگوید: «من توانایی اداره زندگی را ندارم تا از عهده ی مشکلات آن برایم، من هر چه قدر هم تلاش کنم فایده ای ندارد، زندگی من خارج از کنترل من است». فردی با کانون درونی غیر افراطی میگوید «چون به اندازه ی کافی تلاش نکردم، در برابر مشکلات زندگی شکست خوردم». تفسیر فرد از این رویداد بر عواملی متمرکز است که مربوط به او هستند و بنابرین میتواند آن ها را کنترل کند (مک گراو، ۲۰۰۱). درونی ها تمایل دارند راهبردهای خوب را نگه دارند و راهبردهایی را که با شکست روبه رو میشوند، کنار بگذارند. راتر از این مشاهده شگفت زده شد که افراد درونی بعد از شکستهای مکرر، انتظارات خود را کاهش ندادند. آن ها حتی بعد از چندین رفتار تقویت نشده، احساس کنترل شخصی زیاد را حفظ کردند. این گرایش ها به خصوص در موقعیتهایی وجود داشتند که افرادآنها را مبهم یا جدید میدانستند یا در مواقعی که مطمئن نبودند پیامد رفتارشان ناشی از مهارت آن ها یا پیش آمد تصادفی است (فیست و فیست، ۱۳۸۶). اما افراد بیرونی طبق مشاهدات راتر حتی بعد از تجربه کردن موفقیت، احساس کنترل شخصی خود را افزایش ندادند. آنان پیامدهای موفقیت آمیز خود را به صورت شانس یا تصادف توجیه کردند (فیست و فیست،۱۳۸۶). بیرونی ها با این خطر روبه رو هستند که حتی پس از موفقیت روش خود را تغییر دهند و روشی را نگهدارند که شکست خورده، درست مثل این است که آ نها به خود میگویند: «خوب، این روش، این بار موفقی تآمیز نبوده است. احتما لا دفع هی بعد موفقیت آمیز خواهد بود». گفته می شود که بیرونی ها از خطای ادراکی شرط بندی رنج میبرند، مثلاً اگر کسی دهبار متوالی یک سکه را به هوا بیندازد و هر ده بار شیر بیاید، بار یازدهم خواهد گفت که این بار خط خواهد آمد. در حالی که افراد تیپ درونی از خود خواهند پرسید که نکند هر دو طرف سکه شیر باشد (گنجی، ۱۳۸۰).
بهداشت جسمانی
افراد درونی از نظر جسمی سالم تر میباشند. آنان مستعد داشتن فشارخون پایین تر و حمله های قلبی کم تری هستند و اگر دچار حمله ی قلبی شوند، با کارکنان بیمارستان بیشتر همکاری میکنند و احتمالاً زودتر از بیماران بیرونی، از بیمارستان مرخص میشوند. آن ها نسبت به بهداشت خود محتاط ترند و به احتمال بسیار در مقایسه با بیرونی ها هنگام نشستن در اتومبیل بیشتر از کمربند ایمنی استفاده میکنند، بیشتر به ورزش می پردازند و بیشتر سیگار را ترک میکنند (شولتز، ۱۳۹۲). مثلا پژوهش ها نشان میدهد که بیماران درونگرا از شرایط خود، آگاهی بهتری دارند، برای حفظ سلامتی خود بیشتر نیرو صرف میکنند و در مقایسه با افراد برو نگرا بیشتر موفق میشوند.
منبع کنترل بر اساس دیدگاههای متفاوت
نظریه درماندگی آموخته شده
کسانی که حوادث غیر قابل کنترل را تجربه میکنند و می آموزند که حوادث مختلف آتی نیز قابل کنترل نیستند. این نتایج در زمینههای عاطفی، هیجانی و شناختی افراد تاثیر میگذارد که به آن درماندگی آموخته شده میگویند. بر اساس این نظریه افسردگی مشخص را تبیینهای علیه خود شخصی تعیین میکند، به جای آن که پیش آمده های غیر قابل کنترل حوادث تعیین کننده آن باشد. هنگامی که رویداد ناخوشایندی رخ میدهد، شخص احتمالا واقعیتهای مربوط به موقعیتهای کنونی و نیز آنچه را در موقعیتهای گذشته اتفاق افتاده از نظر میگذارند و سعی میکند رویداد را تبیین کند (براهنی و همکاران، ۱۳۸۸). سلیگمن[۷۸] (۱۹۹۶) معتقد است که درماندگی آموخته شده که به وسیله ی حوادث کنترل ناپذیر ایجاد می شـوند منجـر به یک ساخت شناختی منفی میگردند یعنی اعتقاد به اینکه موفقیت و شکست خـارج از کوشـش هـای شـخص اسـت (فرخی و محمد زاده، ۱۳۸۳). مسلماًً اگر موفقیت های خود را به توانایی و تلاش خود یعنی منابع درونی نـسبت دهـیم انگیـزه بیـشتری بـرای کوشش بیشتر خواهیم داشت اما اگر موفقیت را به شانس واگذار کنیم، پشتکار ما به دلیل وابستگی به یک عامل غیر قابل کنترل کاهش مییابد . لذا وقتی در شخصی درماندگی آموخته شده شکل میگیرد راه هر گونه امید و تلاش را سد میکند و نتیجه حرکت را در ذهن به شکستهای مجدد ختم میکند (تایلر[۷۹]، ۲۰۰۸).