دومین سیستم کنترل رفتار فرایند بازخوردهای پاسخ است که عمدتاًً در شکل پیامدهای تقویت کننده میباشد. رفتارها می توانند به وسیله نتایج فوریشان ادامه یابند یا حذف گردند. این نتایج می توانند به وسیله تجارب حسی رفتار، نتایج نمادین یاعینی و یا واکنشهای خودارزیابی فراهم آیند.
سومین و مؤثرترین مکانیزم تنظیمی از طریق فرآیندهای واسطهای مرکزی عمل می کند. در این فرایند درون داد سطوح محرکها، کدگذاری و سازمانبندی میشوند. در این مکانیزم فرضیه آزمایی قوانینی که باعث پاداش یا تنبیه می شود رشد مییابد و این قوانین درونی عملکرد مناسب را در موقعیتهای خاص رهبری می کند.
بنابرین در این سیستم فرد نه از طریق تاریخچه درونی به حرکت در می آید و نه واکنشگر منفعل محیط خارجی است. بلکه کارکرد روانشناختی شامل تعامل متقابل شخص با رفتار و محیط است (بندورا،۱۹۶۹ و بندورا،۱۹۹۱).
در نظریه شناختی اجتماعی تأکید زیادی بر متغیرهای روانشناختی که کنترل قوی بر رفتار دارند، می شود. اما به تعیین کننده های ژنتیک، بیوشیمی و نوروفیزیولوژی رفتار نیز توجه می شود (بندورا،۱۹۶۹).
۲-۳۳٫دیدگاه عاملی از شخصیت
۲-۳۳-۱٫عاملیت انسانی
در دیدگاه شناختی اجتماعی، افراد منحصراًً واکنش دهنده منفعل نسبت به رویدادهای بیرونی نیستند بلکه خود سازماندهنده، فعال و خودگردان هستند. افراد قدرت دارند که با فعالیتهای خود در تولید نتایج خاص تأثیر بگذارند (مدوکس ۱۹۹۵).
در تئوری یادگیری اجتماعی شخص عامل تغییر است. این تئوری تأکید بر توانایی انسان برای عمل و تغییر رفتارهای خود راهبری شده دارد. عاملیت انسانی[۹۷] به اعمالی که با قصد و به طور ارادی انجام می شود اطلاق میگردد. به طور خلاصه میتوان گفت قدرت شروع به عمل با هدفی مشخص خصوصیت اصلی عاملیت انسانی است. البته عاملیت انسانی بدون در نظر گرفتن پیامد مطرح می شود، زیرا پیامدها خصوصیات اعمال عاملیت انسانی را مشخص نمیکنند. اعمال زیادی با باور به این که پیامدهای خاصی به باز خواهند آورد صورت پذیرند لیکن پارهای از مواقع پیامدهایی را موجب میشوند که مورد نظر نبودهاند(بندورا ۱۹۹۷).
اعتقاد به کارآمدی فردی عنصر کلیدی در عاملیت انسانی است. اگر مردم باور نداشته باشند که می توانند و قدرت آن را دارند که نتایجی را به بار آورند، سعی نخواهند کرد تا کاری انجام دهند. برای آنکه موفق به شکلدهی مسیر خودمان باشیم میبایست در مورد توانمندیهایمان قضاوت کنیم، اثرات احتمالی رفتارهایمان را و همچنین فرصتهای اجتماعی فرهنگی را مشخص کنیم تا مطابق آن رفتارهایمان را تنظیم نمائیم (بندورا ۱۹۹۹).
فرآیندهای تفکر فقط نتایج فرآیندهای ذهنی نیستند، بلکه این فرآیندها به نوبه خود تأثیر گذارند. به عنوان مثال یک مجموعه از فعالیتهای حسی، ادراکی و گردآوری اطلاعات باعث ایجاد قضاوت کارآمدی شخصی می شود. اما هنگامی که این فرایند به انجام رسید باور کارآمدی به نوبه خود امیال را تنظیم نموده و امیال، انتخاب گزینه های رفتاری شروع به کار، ارائه آن و انجام واکنشها را تنظیم می نماید. فکر انسانی تولید کننده خلاق و فعال بوده و فقط واکنشگر نمی باشد(بندورا ۱۹۸۲).
در تئوری شناختی اجتماعی، افراد عمل کننده های فعال هستند و نه فقط با محرکات مواجه میشوند بلکه محیط را کشف میکنند، دستکاری میکنند و بر آن تأثیر میگذارند.
به طور کلی در نظریه های شخصیت، نظریه های مبنی بر خود به عنوان عامل[۹۸] و خود بهعنوان موضوع[۹۹]مورد قبول است. نظریه اجتماعی شناختی این دوگانگی را رد می کند و معتقد است که خود به دو قسمت عامل و موضوع تقسیم نمی شود بلکه انسان به طور همزمان هم عامل و هم موضوع است. او در حالی که بر روی محیط اثرگذار است خود نیز از آن تأثیر میپذیرد (بندورا ۱۹۹۹).
۲-۳۳-۲٫عاملیت انسانی و مشخص نمودن اهداف
یکی از مشخصه های انسانی، توانایی دوراندیشی و تفکر در مورد آینده میباشد. افراد به سادگی به تأثیرات محیطی واکنش فوری نشان نمیدهند و همینطور به طور مکانیکی به وسیله گذشته خود هدایت نمیشوند. رفتار فرد هدفمند است و با تفکر در موردآینده تنظیم میگردد. افراد نتیجه فعالیت خود را پیش بینی میکنند، اهدافی برای خود ترتیب می دهند و فعالیتهایی را برنامه ریزی میکنند تا نتایج مطلوبی را به دست آورند. آنها در خود جهت بخشی[۱۰۰] هستند که آنان را قادر میسازد کنترلهایی را بر روی افکار، احساسات و فعالیتها داشته باشند. کارکرد روانی اجتماعی به وسیله تعامل تأثیرات درونی و منابع خارجی صورت میپذیرد (مدوکس،۱۹۹۱).
توانایی فعالیت هدفمند و ارادی ریشه در فعالیت نمادین دارد. وقایع آینده نمی توانند سبب انگیزه و فعالیت کنونی باشند، زیرا مستلزم آن است که بگوییم معلول جلوتر از علت است. اما به وسیله نمود شناختی آن در زمان حال، وقایع آینده به انگیزه و تنظیم کننده رفتار تبدیل میشوند. فعالیت به وسیله اهداف برانگیخته و هدایت میشوند و تفکر در مورد آینده از طریق مکانیزم خودگردانی، به مشوق و راهنما برای فعالیت تبدیل می شود (بندورا،۱۹۹۹).
به نظر بندورا(۱۹۸۹) افراد در ابتدا فعالیت خود را به سوی تلاش بر اساس پیش بینیهای تخمینی موفقیت متمرکز میکنند و بازخوردها، سازگاری بعدی را جهت تلاش برای رسیدن به نتایج دلخواه ایجاد میکنند. بعد از اینکه افراد معیارهای خود را به دست آوردند، آنانی که حس اثرمندی قوی دارند معیارهای بالاتری برای خود ایجاد میکنند. چالشها انگیزه جدیدی برای مهارت و چیرگی ایجاد میکنند. انگیزه شناختی که بر اساس سیستم هدفگذاری است دارای سه واسطه است:
۱)خودارزیابی عاطفی[۱۰۱]
۲)خوداثرمندی برای رسیدن به هدف
۳)سازگاری مجدد معیارهای درونی
افراد در جستجوی ارضای خود از طریق تحقق اهداف ارزشمند هستند و برای این کار تلاشهایشان را قویتر میسازندوهمچنین خودکارآمدی نیز نقش مؤثر در تنظیم اهداف دارد. بر اساس باور کارآمدی است افراد انتخاب میکنند چه چالشهایی را عهدهدار شوند، چه مقدار تلاش برای آن صرف کنند و چه مقدار در رویارویی با مشکلات استقامت کنند. زمانی که برای رسیدن به معیارها مشکلاتی وجود دارد، آنهایی که از تواناییهای خود مطمئن هستند تلاش و استقامت خود را افزایش میبخشند. در حالی که افرادی که دارای شک و تردید نسبت به خود هستند، به آسانی در مقابل شکست ناامید میشوند. و بالاخره اهدافی که فرد در ابتدا برای خود تعیین می کند در ارتباط با الگو و سطح پیشرفتی که حاصل می کند تغییر می کند. فرد ممکن است اهداف اولیه خود را نگاه دارد یا ممکن است سطح آن را پایین بیاورد و یا حتی اهداف چالش برانگیزتری را تعیین کند و اینبدان معنا است که فرد بر اساس موفقیتهای خود در رسیدن به اهداف، آنها را مجدداً سازگار می کند (بندورا،۱۹۸۲).