۱-۱ «خارص»:
ریشه خارص «اَلخرص (مصدر)» به معنای «گمانهزنی در اموری که نسبت به آن یقین پیدا نمیکند».[۶۳] و خَرصُ النخل و الکرم به معنای «تخمین خرما و تاک … گمانهزنی و تخمین خرمای خشک برروی درخت و یا کشمش بر روی درخت انگور است».[۶۴]وخارص، فاعل و در لغت به «معنای تخمینزننده[۶۵] و« کسی که بازدید کند میوه را بردرخت و کشت را بر زمین»[۶۶] آمده است.
در اصطلاح خارص یعنی «کارشناسی که نسبت به مورد کارشناسی از روی تخمین و گمان نظر میدهد».[۶۷]به طور مثال« در «بیع عریّه»[۶۸] برای علم به مبیع، مشاهده کافی نیست».[۶۹] و باید «نظر کارشناس (خارص) را جلب کرد. کارشناس باید بگوید که اگر رطب آن درخت خشک شود، تخمیناً وزن آن چه مقدار می شود».[۷۰]
در روایتی به نقل از سکونی از امام صادق(ع) آمده است: «رسول خدا (ص) در بیع عریّه اجازه فرمود که خرما به تخمین خریداری شود».[۷۱]پس «خارص کارشناسی است که تخمین او شرعاً حجت است».[۷۲]
دکتر لنگرودی میگوید: «این یک ظنّ خاص (استثنایی) است که در موضوعات به کار میرود و قانونگذار آن را حجّت دانسته است. همین حجّت دانستن ظن معین، با نهادن اسم ویژه بر آن، تلویحاً دلیل عدم حجیّت هر ظن است. در مورد سایر کارشناسان نمی توان به ظن و تخمین آنان عمل کرد وگرنه آنان را هم خارص مینامیدند».[۷۳]
«مورد کار خارص نیز فقط محصولات سردرختی و کشاورزی نیست، بلکه در مسائل مربوط به وصول زکات جنسی نیز از وجود خارص استفاده میشد. عبدالله بن رواحه نیز خرّاصی بود که زیر نظر نبی(ص) عمل میکرد».[۷۴]
۱-۲ «قائف»:
قائف در لغت از ریشه «قوف، قیافه (مصدر)» میباشد. اهل لغت «قیافه» را اینگونه معنا کرده اند:
«شناختن نسبت مولود با نگاه کردن به اعضای مولود و اعضای پدر او، ملحق کردن بعضی از مردم به بعض دیگر».[۷۵]
و قیافه شناسی «علمی است که از چگونگی استدلال از هیئتهای اعضای دو شخص، به مشارکت و یگانگی میان آن دو در نسب و ولادت و سایر احوال بحث می کند. اینگونه استدلال در میان عرب به بنیمدلج اختصاص داشت و آموختن آن ممکن نیست و بنای این علم اساس حدس و تخمین و گمان است نه یقین و استدلال، از اینرو در اینباره کتابی نوشته نشده و تعلیم و تعلّمی حاصل نگردیده است».[۷۶]
درتعریف «قائف» گفته شده است:
۱- نسبشناس؛ یعنی «کسی که در خصوص آثار تحقیق می کند و نشانهها را میشناسد و شباهت شخص به برادر و پدرش را تشخیص میدهد».[۷۷]
۲- «اثرشناس، پیشناس»[۷۸]، «آنکه ردّ پای کسی را دنبال می کند».[۷۹]
قائف در اصطلاح (با توجه به معنای نخست لغوی) یعنی؛ «آنکه نشانها را شناسد و از روی قیافه و خطوط چهره و نشانیهای صورت کسی بتواند وجه تشابه او را با دیگری از اقارب احتمالی بازیابد که در جاهلیت نظر او موجب الحاق نسب میشد. پس در واقع قائف، کارشناس انساب بود».[۸۰]
اما درفقه امامیه ازاین امر، نهی و هنگام جهل در الحاق فرزند به پدر، قراین و امارات خاصی[۸۱] قرار داده شده است تا کیفیت الحاق فرزند با پدر مشخص باشد. فقهاء در اینباره گفتهاند: «برای قیافه شناسی(وتشخیص نسب از روی قیافه) در مذهب امامیه اعتباری نیست»،[۸۲] «چنانکه در دادرسی عصر ما هم آن را قبول نکرده اند».[۸۳]
قائف در معنای دوم کسی است که از طریق بررسی ردّ پای یک شخص و دنبال کردن آن می تواند تشخیص دهد این ردّ پا متعلق به چه کسی است. به طور مثال در زمان هجرت پیامبر(ص) به مدینه، سران قریش افرادی را که در این زمینه مهارت داشتند به کار گرفتند تا بلکه بتوانند پیامبر(ص) را مورد شناسایی قرار دهند.
نهی از رجوع به قول قائف به عنوان یک کارشناس، مستند به روایاتی است که در این خصوص وارد شده و از آن جمله حدیث مرسلی است که از امیرالمؤمنین – علی(ع) نقل شده است: «به قول عرّاف و قائف توجه نمیکنیم».[۸۴] و حتی اجرت قائف در روایت سحت (باطل)، دانسته شده است.[۸۵]
در روایت دیگری نیز آمده است: «کسی که قول قائف یا کاهن یا ساحر را بشنود و تأیید کند، خداوند او را با بینیاش در آتش میافکند».[۸۶]
میتوان از اطلاق این دسته از روایات، عدم حجیّت قول قائف به هر دو معنا را، نتیجه گرفت.
«اما آنچه در بعضی از نصوص دلالت دارد که معصومین(ع) قول قائف را قبول دارند، محمول و ناظر به خصوص واقعهای است که قول ایشان (قائف) با واقع مطابقت دارد».[۸۷] و از این روایات «خبر مدلجی است که به پیامبر(ص) خبر داد؛ گامهای اسامه وزید شبیه هم هستند. پیامبر(ص) در این سخن تردید نکرده و خوشحال هم شدند. به خاطر اینکه منافقین به اسامه و زید به جهت خشم به ایشان کنایه و طعن داشتند و منافقین اعتمادشان به قول قائف بود».[۸۸]
عدم اعتراض پیامبر(ص) به قول قائف در این روایت، نه به جهت قبول قول قائف، بلکه در خصوص موضوع خاص اسامه و زید است که مورد طعن منافقین بودند.
پس نمی توان در برابر روایاتی که دلالت بر منع پذیرش قول قائف وجود دارد، به اینگونه از روایات که در خصوص موضوع خاصی وارد شده است، استناد کرد.
۱-۳ «العرّاف»
العرّاف «فتحالعین، تشدیدالرّاء (برای مبالغه)»[۸۹]به معنای «بسیارشناسنده، منجّم، اخترگوی، کاهن، فالگیر، آنکه از گذشته و آینده خبر دهد، طبیب (پزشک)»[۹۰] آمده است.
گفته شده است «عرّاف ازگذشته خبر میدهد و کاهن از آینده».[۹۱] و «عمل عرافت نوعی از کهانت و منحصر به امورگذشته است و برخی گویند عرافت استدلال از حوادث حالیه بر حوادث آتیه است به مناسبت یا مشابهت».[۹۲]
به طور کلی در اصطلاح سه معنا میتوان برای عرّاف ذکر کرد:
۱٫دکتر لنگرودی میگوید: «عرّاف (اختر شمار)، (کسی است) که احکام نجوم داند وپیشگویی می کند و شغلی است مکروه و شاید در حد کهانت».[۹۳] «(اما) برخی میگویند عرّاف پایینتر از کاهن است».[۹۴]
۲٫ در لسانالعرب برای عرّاف معنای عامّی ذکر شده است: «کسی که معرفت و شناخت به یک علمی دارد».
«به حازی (کسی که علم غیب میداند)، قُناقِن (کسی که به آبهای زیرزمینی و استخراج آنها آگاه است) و طبیب، عرّاف گفته شده، به جهت معرفت هر یک از ایشان به علم درآن موضوع».[۹۵]
۳٫ اعراب قدیمی به طبیب و حکیمباشی (عرّاف) میگفتند.[۹۶]
سخن عرّاف نیز همانند قائف حجیّت ندارد. روایت «به قول عرّاف و قائف توجه نمیکنیم» (که در موردقائف بیان شد)، اشاره به همین مطلب دارد. «رسول خدا (ص) (نیز) از آوردن عرّاف (استفاده از او) نهی کرده و فرمود: هر کس او را بیاورد و تصدیق نماید، پس به تحقیق از آنچه خدای عزّوجل بر محمد(ص) نازل فرموده ، برائت جسته است».[۹۷]
البته به نظر میرسد با توجه به اختلاف معانی ذکر شده برای این واژه، و همچنین نحوه استعمال این کلمه در هر یک ازمعانی، به طور مطلق نمی توان قائل به عدم حجیّت قول عرّاف شد.