صاحب نظران مختلف به تأثیر محیط بر شکل گیری رفتار انسان اشاره کردهاند؛ از جمله ابن خلدون شرایط محیط طبیعی و محیط مصنوع[۲۱] را در کنار یکدیگر در روند زندگی بشر و تحولات فرهنگی، اخلاقی و رفتاری مؤثر میداند (ابن خلدون، ۱۵۹:۱۳۵۲). وی مردمان مناطق معتدل را کامل تر و هنرمندتر دانسته، و آن ها را از کجروی و انحراف دور میداند. شاید این فرایند تأثیرگزاری را بتوان از طریق احساس هویت انسان با محیط تفسیر کرد. به عبارت دیگر «انسان هویت خویش را در هویت محیط جستجو میکند و آن را هویت خویش می پندارد و سعی در استحالۀ مختصات هویتی خویش به سمت کسب مختصات هویت محیط می کند» (نقی زاده، ۸:۱۳۸۱).
از ابتدای پیدایش جرم شناسی(۱۸۷۶)، و حتی قبل از آغاز جرم شناسی، نظریه پردازان به دنبال کشف علل جرم و راه هایی برای پیشگیری از جرم بوده اند. شاید در تمام نظریات موجود ارتباط میان فضا و محیط فیزیکی و جرم مورد غفلت واقع شده بود. رابطۀ میان محیط و جرم غیر قابل انکار است. محیط فیزیکی علاوه بر این که بر رفتار تأثیر میگذارد به علت فراهم آوردن فضای مجرمانه میتواند ارتکاب جرم را تسهیل نماید (قورچی بیگی، ۲۰:۱۳۸۶).
همان طور که میدانیم اکثر جرایم را “جرایم فرصت مدارانه” تشکیل میدهند و بر این اساس چون مجرم فردی عقلانی است، پس در اثر ایجاد “فرصت” مرتکب جرم می شود. فضا و محیط میتواند “فرصتی” برای ارتکاب جرم فراهم آورد. به این نحو که با وجود شخصیت مجرمانه به محض ایجاد فرصت جرم به سراغ ارتکاب جرم می رود.
این نوع از پیشگیری و این تئوری محصول دهۀ ۶۰ به بعد میلادی در آمریکا است. شاید قبل از این دهه هیچ گاه بر تأثیر محیط یا محله بر جرم پرداخته نمی شده است. بعد از این دهه بر اثر فعالیت های افرادی چون جاکوبز[۲۲] ، الیزابت وود[۲۳] ، نیومن[۲۴] و جفری[۲۵] این تئوری و روابط میان محیط و محله و جرم بیشتر آشکار شد(محمودی جانکی، ۳۴۹:۱۳۸۸).
از اواسط دهۀ ۸۰ میلادی با شکل گیری تئوری “جرم شناسی محیطی” و تئوری های دیگری چون “پنجره های شکسته” و تقویت اصول و مبانی نظری پیشگیری وضعی، مبانی نظری “پیشگیری از جرم از طریق طراحی محیطی” نیز قوت بیشتری یافت. البته ریشۀ جرم شناسی محیطی را می توان از اواسط قرن نوزدهم نیز مشاهده کرد و اصولاً مطالعه در مورد “نقاط جرم خیز” و مکان های خطرناک از قرن نوزدهم آغاز شده بود. در واقع از همین زمان بود که بر مکان به عنوان یکی از عناصر چهار گانۀ جرم (مجرم، بزه دیده، مکان و جرم) تأکید شد (قورچی بیگی، ۲۱:۱۳۸۶).
۲-۵-۱- دهۀ ۶۰ :
الیزابت وود[۲۶] :
الیزابت وود(۱۹۶۱) جامعه شناس آمریکایی اولین کسی بود که بین جرم و محیط فیزیکی ارتباط قائل شد. او بررسی کرد که چگونه مشخصات ذاتی و فیزیکی طرح های اسکان عمومی از ارتباطات و تماس شهروندان حاضر در بلوک های ساخته شده، جلوگیری به عمل می آورد (شرافتی، ۹۸:۱۳۸۷).
وود از برجسته ترین اشخاصی بود که از اهمیت عینیت بخشیدن به نظریه طراحی محیطی در اجتماع دفاع می کرد. یکی از اهداف او بهبود نمای ساختمان ها در نظر ساکنین بود. همچنین فضاهایی ایجاد کرد که ساکنین به دور هم جمع شوند. نتیجۀ این گردهمایی، افزایش نظارت ساکنین بود. عقیدۀ وود در مورد کنترل اجتماعی محیط مبتنی بر حضور و نظارت توسط خود اهالی بود، مناطقی که از دید پنهان مانده اند و صریحاً هیچ کنترلی در آن ها مؤثر نیست. وود همانند جاکوبز عقیده داشت که بعضی از انواع طراحی ها سبب از بین رفتن کنترل اجتماعی می شود که توسط اهالی صورت میگیرد (صالحی، ۲۶:۱۳۹۰). وود نظریاتش را در کتاب «جنبه های اجتماعی خانهسازی در توسعه شهری[۲۷] » به چاپ رساند.
وود بسیار جلوتر از زمان خود، مطالعاتش را بر نوجوانان متمرکز کرد. او اندیشههای خود را بر این مبنا استوار کرد که آنان به دلیل فقدان منطقه های تفریح بازی، کمتر یا بیشتر مجبور به ولگردی یا پرسه زدن و تخریب اموال یا محیط زیست میشوند. او گماردن یکی از اهالی را به منزلۀ مراقب پیشنهاد می کرد. این شخص میتوانست مسئول ارتباط دادن مدیریت اماکن و اهالی، و نیز ابتکار عمل ها و هماهنگی فعالیت های اهالی باشد (کلکوهن، ۸۵:۱۳۸۷).
جان جاکوبز[۲۸]:
جاکوبز(۱۹۶۱) در کتاب خود، با عنوان «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکا»، بیان میدارد که می توان از طریق کاهش شرایط گمنامی از جرایم شهری پیشگیری کرد. جاکوبز اعتقاد داشت که طراحی شهری در این دوره مانعی بر سر راه کنترل اجتماعی غیر رسمی و خود نظارتی تلقی می شود و تا هنگامی که همسایه ها نتوانند با یکدیگر تعامل برقرار کنند، جرم همچنان وجود خواهد داشت. کتاب جاکوبز را می توان کیفرخواستی علیه سیاست های شهرسازی بعد از جنگ جهانی دوم که در آن اولویت به جای توجه به زندگی و حیاط انسان ها در یک جامعه، به اتومبیل داده می شده است، دانست(باهوش، ۲۹:۱۳۸۷).
جان جاکوبز با طرح نظریاتش در کتاب خود، تأثیری بسیار چشمگیر در نظریّات جرم شناسی شهری ایفا کرد. در نظریۀ او، شرط یک همسایگی موفق آن بود که یک شخص باید در خیابان و در بین غریبه ها، احساس ایمنی و امنیت شخصی کند. او اینگونه عنوان داشت که علاوه بر تلاش پلیس، امنیت عمومی در شهر، حاصل یک شبکه پیچیده از معیارها و کنترل های اختیاری دربارۀ پیاده روها و کاربری های مجاور باشد(صالحی، ۲۱:۱۳۹۰).
در این نظریّه عنوان شد که خیابان های یک شهر باید قسمت اعظم نظارت و کنترل بر غریبه ها را انجام دهد، چرا که خیابان محلی است که غریبه ها در آن آمد و شد میکنند. وظیفۀ خیابان ها صرفاً دفاع از شهر در برابر غریبه های یغماگر نمی باشد، بلکه از غریبه های محترم و طرفدار آرامشی که آن خیابان ها را جهت تضمین امنیت خود انتخاب میکند، نیز حمایت کند (کارمونا[۲۹] و همکاران، ۱۲۳:۲۰۰۳-۱۲۰).
از نظر جاکوبز همچنین لازم است که خیابان تمایزی صریح بین فضای عمومی و فضای خصوصی ایجاد کند و پیاده روها می بایست به نحو مطلوبی برای استفادۀ بیشتر و بهتر مردم آماده شوند (تصویر ۲-۱). بنابرین لازم است که خیابان در طول پیاده روهایش جذابیت داشته و برخی از مکان های عمومی آن در شامگاهان و شبانگاهان نیز باز باشند. از این رو فروشگاه ها و غذاخوری ها در تأمین امنیت پیاده رو سهمی واقعی خواهند داشت (صالحی، ۲۱:۱۳۹۰). از ابتکارات جدید در این راستا، توسعۀ فعالیت های خیابانی به وسیله ایجاد تسهیلات خاص برای واحدهای مسکونی و تجاری، تحت عنوان واحدهای خرده فروشی است (وکرل[۳۰] و ویتمن[۳۱]، ۱۹۹۵).
جاکوبز در نظریۀ خود منطقه بندی شهر را از دیدگاه امنیتی و انسانی برای شهر ها فاجعه بار میخواند. او مطرح نمود که طبقه بندی سیستماتیک نواحی برای استفاده های خاص، میزان پتانسیل چشمان خیابان[۳۲] را کاهش میدهد (صالحی، ۲۲:۱۳۹۰).